درباره همه چیز
هرچه فکرشوکنی
درباره وبلاگ


به وبلاگ خودتون خوش آمدین درصورت داشتن هرگونه نظر برای بهترشدن وبلاگ میتوانید با مدیریت وبلاگ تماس بگیرد با تشکر مدریت وبلاگ ایمیل:alishno16@yahoo.com شماره تماس:7646 631 0935

پيوندها
غریبانه ها
کفتر خونه
کعبه ی عشقی،ای خامنه ای
ردیاب جی پی اس ماشین
ارم زوتی z300
جلو پنجره زوتی

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان درباره همه چیز و آدرس lovefarshidkhan38.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.










نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 9
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 10
بازدید ماه : 10
بازدید کل : 38770
تعداد مطالب : 105
تعداد نظرات : 5
تعداد آنلاین : 1



Alternative content


نويسندگان
farshidkhan

آخرین مطالب
<-PostTitle->


 
شنبه 28 ارديبهشت 1392برچسب:, :: 17:49 :: نويسنده : farshidkhan

آمـدي، جـانـم بـه قـربـانـت ولــي حـالا چـرا بي وفـا

حـالا کــه من افـتــاده ام از پـا چـرا

نوشـدارويي و بعـد از مرگ سهـراب آمدي

 سنگدل اين زودتر مي خــواستي، حالا چـرا

عـمر ما را مهلت امروز و فرداي تو نيست

 من که يک امروز مهـمـان توام، فـردا چـرا

نـازنـيـنا مـا بـه نـاز تـو جـوانـــي داده ايــم

 ديگـر اکنون با جوانان ناز کـن، بـا مـا چـرا

وه کـه بـا ايـن عـمرهـاي کـوتـه بي اعـتبار

 اين همه غافل شدن از چون مني شيدا چـرا

شورفرهادم به پرسش سر بزير افکنده بود

اي لـب شـيـرين جـواب تـلخ سربالا چـــرا

اي شب هجران که يکدم در تو چشم من نخفت

 اين قدر با بخت خواب آلود من، لالا چـرا

آسمان چـون جمع مشتاقان پريشان مي کند

 در شگـفـتم من نمي پاشد ز هـم دنــيـا چـرا

در خـزان هـجر گـل اي بلبل طبع حــزين

 خامُـشي شـرط وفـاداري بـود، غـوغـا چـرا

 
یک شنبه 22 ارديبهشت 1392برچسب:, :: 1:54 :: نويسنده : farshidkhan

نگاهی عمیق به تقویم سر رسیدش // فهمید وقت تفریح سر رسیده 
سر درگم ، تو کوچه ها سرگردون // کاش میشد خدا قدیمارو برگردونه 

گذشته هایی که تو زمان حال مرده // جوونی که تو چشماش یه فرد سالخورده 
و اون قربانی منم که حالا تقریبا باختم // از آدمای اطرافم اهریمن ساختم 
از پدر مادر هیچ خیری وقتی من نبینم // انتظار داری دیگرانو اهریمن نبینم؟! 
عشقو از کجا ببینم من با دو تا چشم؟ // از پدر مادری که میخوان جدا بشن؟! 
به ما که رسید ، دنیا دهن باز کرد // دردو ریخت رو سرم و منو بر انداز کرد 
من تو دلم از شما داشتم تصویر با هم // تیکه پاره شدم از این تصمیم نا حق 
وقتی دنیا اینو میخواد که مخصوصا بسوزم //چیکار کنم؟ دلمو با نخ سوزن بدوزم؟ 
این دفعه منم که دارم شما رو نصیحت میکنم // من یه مردم که دارم دائما وصیت میکنم
 

کروس : 
یه بارم دنیارو از نگاه من ببینین // یه بارم شده پای صدای من بشینین 
بیاین به خاطر من یه راه حل بچینین // بیاین دستامونو در کنار هم بگیریم 
یه بار ، دنیارو از نگاه من ببینین // یه بار ، یه بار پای صدای من بشینین 
بیاین به خاطر هم یه راه حل بچینین // بیاین دستامونو در کنار هم بگیریم 
ورس ۲ : 
میخوام بدونم شما چه کاری برام کردین؟ // به جز اینکه فردای منو خراب کردین؟ 
نمیخوام برم پی مواد و خلاف سنگین // ولی به خدا یه خط صافه نوار مغزیم 
نه ناله نه داد و هوار نداره تاثیر // دوای شبای تباهم تمام مستی 
منو یادتون رفته خیلی حواس پرتین // امید منو شما نقش بر آب کردین 
من دیوانه وار تشنه ی نوازشم // نمیخوام منو دعا کنین تو نماز شب 
تو خواسته هام و همه ی نیازارو دیدی // بگو جواب این فرزند بی آزارو میدی؟ 
بابا تو بت منی ، یعنی تو خود منی // حال میکنم وقتی میبینم دور همیم 
بدون شما ، تنهام و دریغ از یه دوست // به خودم میگم که تو آتیش حقیقت بسوز 
کروس : 
یه بارم دنیارو از نگاه من ببینین // یه بارم شده پای صدای من بشینین 
بیاین به خاطر من یه راه حل بچینین // بیاین دستامونو در کنار هم بگیریم 
یه بار ، دنیارو از نگاه من ببینین // یه بار ، یه بار پای صدای من بشینین 
بیاین به خاطر هم یه راه حل بچینین // بیاین دستامونو در کنار هم بگیریم
 

ورس ۳ : 
خیلی وقته این سوال ، توی مغزمه از قدیم // چرا؟ چرا رفتین تو اون محضر لعنتی؟ 
سوال که نه ، کلی عقده تومه // که توی شبای تنهایی مثل جغد شومه 
من یه جوون ضعیفم دلم بی طاقته هنوز // چرا اینجام وقتی نداشتین لیاقت منو؟! 
باشه ، بالا سر منم یکی هست ببین // منو از خدا گرفتین میخواین به کی پس بدین؟ 
به این جماعت گرگ؟ این امانت توست // مادر این ثمر بیداری شبانته خوب 
چقد جلوی دیگران بخوام راز داری کنم؟ // چقد من توی دستای شما پاس کاری شدم؟ 
چقد از ترس بعد جدایی توهم بگیرم؟ // چقد دیگران منو به چشم ترحم ببینن؟ 
منو ببین ، یه بیمارم یه بی تاب یه غریب // بچه نیستم واسه گریه هام یه تیتاپ بخرین 
مادر قصه هات بودن واسه ما دوای درد / آخرش میمردن همه ی آدمای بد 
با طلاق شما منم میشم آدم بده // بیا خوبی کن و بد بودنو یادم نده
 

اوترو : 
ه ه ه ه ... نه که فکر کنین تو این قصه بد شدم 
نه ... اصلا شاید نباید این حرفارو میزدم! ... شاید جدایی تنها راه نجات زندگیتونه! ... هه 
شاید به جایی رسیدین که نمیتونین با هم ادامه بدین 

شایدم ... ه ه ه ه .... نمیدونم!

 

 

 
چهار شنبه 18 ارديبهشت 1392برچسب:, :: 15:8 :: نويسنده : farshidkhan

روزی کوروش در حال نیایش با خدا گفت: خدایا به عنوان کسی که عمری پر بار داشته و جز خدمت به بشر هیچ نکرده، از تو خواهشی دارم. آیا می توانم آن را بیان کنم؟؟؟

 

خداوند گفت: بگو ای بزرگوار بنده ی من...
 
-از تو می خواهم یک روز، فقط یک روز به من فرصت دهی تا ایران امروز را بررسی کنم؛ سوگند می خورم که پس از آن هرگز تمنایی از تو نداشته باشم.
 
- چرا چنین چیزی را می خواهی؟ به جز این هر چه را بخواهی برآورده می کنم؛ اما این را نخواه.
- خواهش می کنم. آرزو دارم در سرزمین پهناورم گردش کنم و از نتیجه ی سالها نیکی و عدالت گستری لذت ببرم. اگر چنین کنی بسیار سپاسگزار خواهم بود؛ و اگر این چنین هم برایم نکنی باز هم تو را سپاس خواهم گفت.
خداوند یکی از ملائکه ی خود را برای همراهی با کوروش به زمین فرستاد و کوروش را با کالبدی از پاسارگاد بیرون کشید؛ فرشته در کنار کوروش قرار گرفت.
کوروش گفت: عجب! اینجا چقدر مرطوب است!
فرشته تاسف خورد...
- می توانی مرا بین مردم ببری؟ می خواهم بدانم نوادگانم چقدر به یادم هستند؟؟
و فرشته چنین کرد...
کوروش برای این کار شوق و ذوق بسیاری داشت، اما به زودی ناامیدی جای آن را گرفت. به جز عده ای اندک کسی به یاد او نبود. کوروش بسیار غمگین شد، اما با صدایی رسا گفت: اشکالی ندارد؛ خب آنها سرگرم کارهای روزمره ی خود هستند.
فرشته تاسف خورد...
کوروش در راه می شنید که مردم چگونه یکدیگر را صدا میزدند: عبدالله، قاسم، جابر،...
- هرگز پیش از این چنین نام هایی را نشنیده بودم!!!
فرشته گفت: این نام ها عربی است و پس از هجوم اعراب به ایران مرسوم شدند.
- اعراب؟؟؟ آن ها دیگر چگونه موجوداتی هستند؟؟!!
- درست است؛ تو آنها را نمی شناسی. آخر آن موقع که تو بر سرزمین متمدن و پهناور ایران حکومت می کردی و حتی چندین قرن پس از آن، آنها قومی کاملا وحشی بودند.
کوروش بر افروخت...
- یعنی می گویی وحشی ها به میهنم هجوم آورده و آن را تصرف کردند؟! پس پادشاهان این سرزمین چه می کردند؟؟؟!!!!!!
فرشته بسیار تاسف خورد...
سکوت سهمگینی بین آنها حاکم شده بود.
پس از مدتی کوروش گفت: تو می دانی که من جز ایزد یکتا کسی را نمی پرستیدم؛ مردم من اکنون پیرو آیین الهی هستند؟
- در ظاهر بله!
کوروش خوشحال شد... - خدا را سپاس! چه آیینی؟
- اسلام.
- چگونه آیینی است اسلام؟
- آیینی بسیار نیک است.
و کوروش بسیار شاد شد... - خداوندا، تو را بسیار سپاس...
اما بعد از چند ساعت معنی "در ظاهر بله" را فهمید!
- نقشه ی گشایش های ایران را به من نشان می دهی؟ می خواهم بدانم میهنم چقدر گسترده شده است؟
و فرشته چنین کرد...
- همین؟؟؟!!!
کوروش باورش نمی شد، با ناباوری به نقشه می نگریست...
- پس بقیه اش کجاست؟ چرا این سرزمین از غرب و شرق و شمال و جنوب به این اندازه شگرف کوچک شده؟!
و فرشته بسیار تاسف خورد...
- خیلی دلم گرفت هرگز انتظار چنین چیزی را نداشتم. می خواهم سفری کوتاه به آن سوی مرزها داشته باشم و بگویم ایران من چه بوده. شاید این سفر دردم را تسکین دهد.
فرشته چنین کرد...
تازه به مقصد رسیده بودند که با مردی هم کلام شدند. هم نشینی با کوروش به آن مرد لذت بسیار بخشیده بود. پس از چند دقیقه که با هم گرم گرفته بودند، آن مرد از کوروش پرسید: راستی شما اهل کجایید؟
کوروش با لبخندی مغرورانه سرش را بالا گرفت و گفت: ایران!
لبخند مرد ناگهان محو شد و با ترس و عصبانیت گفت: اوه! خدای من! او یک تروریست متحجّر است!!
کوروش از این رفتار بسیار متعجب شد. عکس العمل آن مرد به هیچ وجه آن چیزی نبود که کوروش انتظارش را داشت. قلب کوروش شکست.
به آرامی گفت: - مرا به آرامگاهم برگردان...
فرشته بغض کرده بود و با بغض گفت: اما هنوز خیلی چیزها را نشانت نداده ام! دروغ، وضعیت اقتصادی، فساد، پایمال کردنِ...
کوروش رو به آسمان کرد و با فریادی اشک آلود گفت: خداوندا مرا ببخش که بیهوده بر خواسته ام پافشاری کردم. کاش هم چنان در خواب و بی خبری به سر می بردم...
و این بار دیگر فرشته گریست...

 

 
پنج شنبه 14 ارديبهشت 1392برچسب:, :: 21:41 :: نويسنده : farshidkhan

شدن برنگشته، در را هم قفل کرده. داماد سروسيمه پشت در راه ميره داره از نگراني و ناراحتي ديوونه مي شه. مامان باباي دختره پشت در داد ميزنند: مريم ، دخترم ، در را باز کن. مريم جان سالمي ؟؟؟ آخرش داماد طاقت نمياره با هر مصيبتي شده در رو مي شکنه ميرند تو. مريم ناز مامان بابا مثل يه عروسک زيبا کف اتاق خوابيده. لباس قشنگ عروسيش با خون يکي شده ، ولي رو لباش لبخنده! همه مات و مبهوت دارند به اين صحنه نگاه مي کنند. کنار دست مريم يه کاغذ هست، يه کاغذي که با خون يکي شده. باباي مريم ميره جلو هنوزم چيزي را که ميبينه باور نمي کنه، با دستايي لرزان کاغذ را بر ميداره، بازش مي کنه و مي خونه :

 

 

سلام عزيزم. دارم برات نامه مي نويسم. آخرين نامه ي زندگيمو. آخه اينجا آخر خط زندگيمه. کاش منو تو لباس عروسي مي ديدي. مگه نه اينکه هميشه آرزوت همين بود؟! علي جان دارم ميرم. دارم ميرم که بدوني تا آخرش رو حرفام ايستادم. مي بيني علي بازم تونستم باهات حرف بزنم.

 

 

 ديدي بهت گفتم باز هم با هم حرف مي زنيم. ولي کاش منم حرفاي تو را مي شنيدم. دارم ميرم چون قسم خوردم ، تو هم خوردي، يادته؟! گفتم يا تو يا مرگ، تو هم گفتي ، يادته؟! علي تو اينجا نيستي، من تو لباس عروسم ولي تو کجايي؟! داماد قلبم تويي، چرا کنارم نمياي؟! کاش بودي مي ديدي مريمت چطوري داره لباس عروسيشو با خون رگش رنگ مي کنه. کاش بودي و مي ديدي مريمت تا آخرش رو حرفاش موند. علي مريمت داره ميره که بهت ثابت کنه دوستت داشت. حالا که چشمام دارند سياهي ميرند، حالا که همه بدنم داره مي لرزه ، همه زندگيم مثل يه سريال از جلوي چشمام ميگذره. روزي که نگاهم تو نگاهت گره خورد، يادته؟! روزي که دلامون لرزيد، يادته؟! روزاي خوب عاشقيمون، يادته؟! نقشه هاي آيندمون، يادته؟! علي من يادمه، يادمه چطور بزرگترهامون، همونهايي که همه زندگيشون بوديم پا روي قلب هردومون گذاشتند. يادمه روزي که بابات از خونه پرتت کرد بيرون که اگه دوستش داري تنها برو سراغش.

 

يادمه روزي که بابام خوابوند زير گوشت که ديگه حق نداري اسمشو بياري. يادته اون روز چقدر گريه کردم، تو اشکامو پاک کردي و گفتي گريه مي کني چشمات قشنگتر مي شه! مي گفتي که من بخندم. علي حالا بيا ببين چشمام به اندازه کافي قشنگ شده يا بازم گريه کنم. هنوز يادمه روزي که بابات فرستادت شهر غريب که چشمات تو چشماي من نيافته ولي نمي دونست عشق تو ، تو قلب منه نه تو چشمام. روزي که بابام ما را از شهر و ديار آواره کرد چون من دل به عشقي داده بودم که دستاش خالي بود که واسه آينده ام پول نداشت ولي نمي دونست آرزوهاي من تو نگاه تو بود نه تو دستات. دارم به قولم عمل مي کنم. هنوزم رو حرفم هستم يا تو يا مرگ. پامو از اين اتاق بزارم بيرون ديگه مال تو نيستم ديگه تو را ندارم. نمي تونم ببينم بجاي دستاي گرم تو ، دستاي يخ زده ي غريبه ايي تو دستام باشه. همين جا تمومش مي کنم. واسه مردن ديگه از بابام اجازه نمي خوام. واي علي کاش بودي مي ديدي رنگ قرمز خون با رنگ سفيد لباس عروس چقدر بهم ميان! عزيزم ديگه ناي نوشتن ندارم. دلم برات خيلي تنگ شده. مي خوام ببينمت. دستم مي لرزه. طرح چشمات پيشه رومه. دستمو بگير. منم باهات ميام ….

 

پدر مريم نامه تو دستشه ، کمرش شکست ، بالاي سر جنازه ي دختر قشنگش ايستاده و گريه مي کنه. سرشو بر گردوند که به جمعيت بهت زده و داغدار پشت سرش بگه چه خاکي تو سرش شده که توي چهار چوب در يه قامت آشنا مي بينه. آره پدر علي بود، اونم يه نامه تو دستشه، چشماش قرمزه، صورتش با اشک يکي شده بود. نگاه دو تا پدر تو هم گره خورد نگاهي که خيلي حرفها توش بود. هر دو سکوت کردند و بهم نگاه کردند سکوتي که فرياد دردهاشون بود. پدر علي هم اومده بود نامه ي پسرشو برسونه بدست مريم اومده بود که بگه پسرش به قولش عمل کرده ولي دير رسيده بود. حالا همه چيز تمام شده بود و کتاب عشق علي و مريم بسته شده. حالا ديگه دو تا قلب نادم و پشيمون دو پدر مونده و اشکاي سرد دو مادر و يه دل داغ ديده از يه داماد نگون بخت! مابقي هر چي مونده گذر زمانه و آينده و باز هم اشتباهاتي که فرصتي واسه جبران پيدا نمي کنند…

 
پنج شنبه 12 ارديبهشت 1392برچسب:, :: 21:29 :: نويسنده : farshidkhan

وقتي يک دختر حرفي نميزند ميليونها فکر در سرش مي گذرد

وقتي يک دختر بحث نميکند عميقا مشغول فکر کردن است

وقتي يک دختربا چشماني پر از سوال به تو نگاه ميکند يعني نمي داند تو تا چند وقت ديگر با او خواهي بود

وقتي يک دختر بعد از چند لحظه در جواب احوالپرسي تو مي گويد: خوبم يعني اصلا حال خوبي ندارد

وقتي يک دختر به تو خيره مي شود شگفت زده شده که به چه دليل دروغ مي گويي

وقتي يک دختر سرش را روي سينه تو مي گذارد آرزو مي کند براي هميشه مال او باشي

وقتي يک دختر هر روز به تو زنگ ميزند توجه تو را طلب مي کند

وقتي يک دختر هر روز براي تو [اس ام اس] مي فرستد يعني ميخواهد تو اقلا يک بار جوابش را بدهي

وقتي يک دختر به تو مي گويد دوستت دارم يعني واقعا دوستت دارد

وقتي يک دختر اعتراف مي کند که بدون تونمي تواند زندگي کند يعني تصميم گرفته که تو تمام آينده اش باشي

وقتي يک دختر مي گويد دلش برايت تنگ شده هيچ کسي در دنيا بيشتر از او دلتنگ تو نيست


و امــــــــــا .....
وقتي يک پسر حرفي نمي زند حرفي براي گفتن ندارد

وقتي يک پسر بحث نمي کند حال وحوصله بحث کردن ندارد

وقتي يک پسر با چشماني پر از سوال به تو نگاه مي کند يعني واقعا گيج شده است

وقتي يک پسر پس از چند لحظه در جواب احوالپرسي تومي گويد: خوبم يعني واقعا حالش خوبه

وقتي يک پسر به تو خيره مي شود دو حالت داره يا شگفت زده است يا عصباني

وقتي يک پسر هر روز به تو زنگ ميزند او با تو مدت زيادي حرف مي زند که توجه ات را جلب کند

وقتي يک پسر هرروز براي تو [اس ا م اس] مي فرستد بدون که براي همه "فوروارد" کرده

وقتي يک پسر به تو ميگويد دوستت دارم دفعه اولش نيست (آخرش هم نخواهد بود)

وقتي يک پسر اعتراف مي کند که بدون تو نمي تواند زندگي کند تصميم شو گرفته که تورو اقلا واسه يه هفته داشته باشه


پي نوشت :

دختراي گل قدر قلب و روح لطيف خودتون رو بدونيد قلب پسرا ظرفيت مهربوني هاي شما رو نداره

 
شنبه 7 ارديبهشت 1392برچسب:, :: 20:20 :: نويسنده : farshidkhan